مادرش گوش هایش را در کودکی سوراخ کرده او را غلام حضرت علی(ع) و نذر آن بزرگوار کرده بود. او هم زیبا و عاشقانه درست مانند سرورش علی(ع) بر سجاده نماز با تیری که دشمن کافر به سرش شلیک کرده بود به شهادت رسیده و به سوی پروردگار منان شتافت.
اسحاق پورملکی، فرزند درویش علی، متولد شهر حسن کیف، واقع در منطقه کلاردشت بود.
گفته بود: گمان نمی کنم که دیگر مرا ببینید. تا چهل روز دیگر یا نامه ام می آید یا خودم. ولی پسرم، چرا باید درست بعد از چهل روز سجاده خونی ات را به من می دادند؟ چرا باید فرق شکسته ات به دستم می رسید؟ ای کسی که شنوایی ات را که در اثر موج انفجار از دست داده بودی، تنها با یک شب عشق بازی با حضرت صاحب الزمان(عج) درمان نمودی! ای کسی که نیامده از میدان نبرد به مزار شهدا می رفتی و تاب و قرار نداشتی! آخر چطور خود را راضی کنم؟
از مادر بزرگوار شهید ارجمند سوغات شلمچه را پرسیدم، گفت: مشتی خاک، خاکی که مرا مدهوش کرده بود. خاکی که بوی اسحاق را می داد و خاکی که خون پسرم میان آن جاری شده بود.
آری، اسحاق هم مانند خیلی از کبوترهای دیگر در 26 دی ماه 1360 در شلمچه آسمانی شد. پس یادمان باشد اگر قدم بر خاک مقدس شلمچه نهادیم، آرام تر قدم برداریم. چرا که در جای جای آن قلب هزاران شهید زنده می تپد.
برادر محترم شهید می گفت: «اسحاق از کلاس چهارم ابتدایی دارای این خصوصیات بود و با مطرح شدن انقلاب شکوهمند اسلامی، زمینه های ظهور کمال در او ایجاد شد و شرکت در تظاهرات و همکاری هایش با پایگاه مقاومت بسیج دفتر امام جمعه شهر، او را کاملاً عاشق دین و انقلاب کرده بود. با این که تحصیلات خوبی هم داشت، سال سوم دبیرستان را به مقصد دانشگاه واقعی رها کرد و عازم جبهه های نبرد شده و با چندبار رهسپاری به جبهه های غرب و جنوب به هدف واقعی خود دست یافته، شربت شیرین شهادت را نوشید.
نشریه امتداد - دی 1388 - شماره 48